Saturday, May 24, 2014



بانوی شالوت اثر لرد آلفرد تنیسون
تفسیر شعر و با زنمود آن در نقاشی پیشا– رافایلی

به نگارش احسان مالکی

قطعه بانوی شالوت اثر لرد الفرد تنیسون روایت گر سرنوشت بانویی است اسرار آمیز که در سال 1842 با اقتباس از قصه های شاه آرتور نوشته شده است. این تصنیف پر رمز و راز که به عشق نافرجام یک بانوی جوان و سرانجام ناگوار او می پردازد، بدون تردید یکی از درخشان ترین آثار ادبیات رمانتیک انگلستان در سده نوزده به حساب می اید. راسکین منتقد بزرگ قرن آن را ستودنی خواند و نقاشان بنام رمانتیسیزم دوره ویکتوریا که به تازگی جنبش پیشا - رافایلی را براه انداخته بودند بیش از هر اثر ادبی دیگر در صدد به تصویر کشیدن آن بر امدند.  در ابتدا خلاصه ای از داستان ارایه می کنم و سپس به تحلیل این سروده و همچنین دو پرده  نقاشی الهام گرفته از آن، اثر  ویلیام هانت و ویلیام واترهوس خواهم پرداخت.

بانوی شالوت دختر جوانی است که یکه و تنها بر فراز قلعه ای در جزیره شالوت زندگی می کند. او فریفته شاهزاده ایست به نام لنسلوت که در شهر کملوت واقع در پایین دست رودخانه زندگی می کند. شب و روز به بافندگی مشغول است، و گهگاه نغمه ای عاشقانه سر می دهد که تنها به گوش خوشه چینان می رسد. پنجره اتاقش به سوی شهر کملوت باز می شود، اما افسوس که دختر جوان طلسم شده و  تنها از طریق آینه قادر است دنیای بیرون را نظاره کند!

در قسمت دوم شعر شهسواری در حین گذر از کنار جزیره شالوت نجوای "تیرااا لیرااا..." سر می دهد که به گوش بانوی شالوت می رسد. با دیدن انعکاس درخشان شاهزاده در اینه، دختر جوان دست از کار کشیده و برای نخستین بار بی اختیار از پنجره به بیرون خیره می شود. در این لحظه پارچه منقوش از زیر دستانش فرو می افتد و آینه ترک بر می دارد، او اکنون می دند که طلسم بر او کارگر شده است.

در آن هنگام که ابر و طوفان آسمان را در بر گرفته اند، بانوی شالوت، اگاه بر سرنوشت شومی که در انتظار او نشسته، از قلعه خود بیرون می اید، زورقی می یابد و پس از نگاشتن نام خود بر آن و اویختن بافته منقوش بر لبه ان، عازم کملوت می شود. با ردای سفیدی بر تن و نجوا کنان در حالی که خون درون رگهایش منجمد شده، در نزدیکی نخستین خانه شهر به آرامی جان می سپارد.  شوالیه ها و لردها با دیدن قایق اطراف ان حلقه می زنند تا اینکه شاهزاده لنسلوت از راه می رسد و با دیدن چهره دختر بی جان می گوید: " صورت زیبایی دارد! فضیلت الهی بر او باد ! "
Willows whiten, aspens quiver,
Little breezes dusk and shiver
Thro' the wave that runs for ever
By the island in the river
Flowing down to Camelot.
Four gray walls, and four gray towers,
Overlook a space of flowers,
And the silent isle imbowers
The Lady of Shalott.

در دو بند نخست شاعر صحنه هایی دل انگیز از طبیعت زیبای جزیره شالوت را به تصویر می کشد که در آن مردمان به تکاپو هستند، و بیدهای سپید و صنوبرهای لرزان آکنده از نشاط و زندگی. اما قلعه ای که زن جوان در آن به سر می برد تنها چهار دیوار خاکستری فام و چهار برج کبود دارد. در اینجا تضاد بین دنیای رنگین بیرون و دنیای بیرنگ درون اشاره ایست به تضاد بین زندگی اجتماعی و انزوای خودخواسته زن. این مغایرت وقتی آشکار تر میشود که شاعر نمای پنجره قلعه را همچون دشتی گلپوش توصیف می کند.  بکار گیری ایماژهای پر قدرتی همچون دیوار، برج خاکستری فام، و عدد چهار که دو مرتبه تکرار می شود و مفهوم حصر و عزلت را تداعی می کند،  تمثیلی است از موقعیت هجران و فراق که بانوی جوان در آن گرفتار است.

بید ها سپید می کنند، صنوبر ها میرقصند
نسیم ملایم لحاف تاریکی را  ،زوزه کشان
از میان موج ها می گذراند
از آغوش جزیره
از بستر آبی ِ رود
تا برای همیشه در کم لوت
آرام گیرد

تصویر زیبای جزیره
چهار دیوار خاکستری
چهار برج طوسی
به بهانه ی تماشای گل ها
بر آرامش دشت سایه انداخته اند
و سکوت جزیره کوچک
او را در خود محصور کرده
بانوی شالوت را

 از جنبه ساختاری واژگان کملوت و شالوت که در انتهای مصرعهای پنج و نه هر بند تکرار می شوند، افزون بر کارکرد وزنی خود، موجب وحدت موضوعی بندهای شعر نیز می شوند. واژه خوش آهنگ شالوت تنها اسم خاصی است که به هویت مبهم بانوی جوان اشاره دارد و حاکی ست از پیوند هویتی وی با جزیره محل سکونتش. جالب آنکه تنیسون بر خلاف رویه اشعار عاشقانه ای از این دست هیچ اشاره ای به ویژگی های ظاهری بانوی جوان نمی کند و در تمام طول شعر او را در هاله ای از ابهام نگه می دارد. تنها کلامی که از زبان او می شنویم هنگامی ست که یکبار در انتهای بند پایانی بخش دوم پس از رویت سایه زوج تازه پیوند لب به سخن می گشاید و می گو ید: " از سایه ها بیزارم " و بار دوم در انتهای بخش سوم آن هنگام که نجوا می کند:          " اکنون مصیبت بر من است "

چشم هایش را به صافی آینه می دهد
آیینه ای که در تمام سال مقابلش آویزان است
و سایه های جهان در آن پدیدار می شود

گاه آن هنگام که ماه در اوج آبشار آسمان است
دو عاشق که قلب هایشان به هم رسیده
بانوی "شالوت" زیر نور ماه نجوا می کند:
از سایه ها بیزارم

سایه ها در واقع انعکاس دنیای واقعی هستند  در آینه ای که بانوی جوان تنها از خلال آن قادر است به جهان بیرون نگاه کند.  تمایز حقیقت و مجاز در اینجا می تواند اشاره فلسفی شاعر باشد به مفهوم مجازی بودن دنیای محسوس نزد افلاطون که تمثیل غار و سایه ها را در نظرمان تداعی می کند. از نظر افلاطون آنچه که به چشم می آید تنها سایه ایست از عالم حقیقت، و از اینرو بانوی شالوت را می توان منفک از دنیای واقعی و محصور در دنیای سایه ها دانست. از سوی دیگر اگر بانوی شالوت را همچون هنرمندی در نظر آوریم که یکسر به بافتن نقوش رنگارنگ در پرده خود مشغول است، آینه می- تواند نماد قوه تخیل او باشد که به یاری آن سایه های تاریک منعکس در آینه را به نقوشی بدیع در بافته اش مبدل می سازد.
در بخش سوم سر لنسلوت به قصه ورود می کند و به سان شوالیه ای دلیر با آوای دلفریبش بانوی جوان را به یکباره فریفته خود می سازد. تقریبا تمام بندهای این بخش به توصیف ظاهری لنسلوت اختصاص دارد، از سم اسبش گرفته تا گیسوان سیاه و پرهای کلاه او. در اینجا به نظر می رسد قصد تنیسون القای غیر مستقیم تضاد بین عاشق و معشوق باشد. علی رغم آنکه زن موضوع غالب شعر محسوب می شود، اما تنیسون مرد داستان را بطور کامل و با جزییات دقیق به تصویر می کشد، و زن را با حد اقل توصیف به یک شخصیت اثیری و اسرار امیز مبدل می کند.
 حضورش نزدیک بود
او که از میان دسته های جو خرامان سوار بر اسب پیش می آمد
سوسوی ِ خورشید از روزن ِ برگ ها
و نوری که زبانه می کشید بر زره برنزی ِ لرد لَنسلوت بی باک

پیشانی اش بلند و لطیف در زیر انوار طلایی آفتاب
همچون سرخی عاشقانه می درخشید
با اسب جنگی اش
با سم های صیقلی
از جاده می گذشت
آبشاری از حلقه های به هم پیچیده سیاه
از زیر کلاه خودش جاری بود
و او همچنان از کم ِلوت دور می شد

نقطه اوج داستان لحظه ای است که بانوی شالوت از آینه رویگردان می شود و با وسوسه عشق به لنسلوت، برای نخستین بار به دنیای واقعی نظر می- افکند. طلسم مرموز فرا می رسد و آینه ترک بر می دارد. هیچ اشاره ای به علت و ریشه این طلسم نمی شود. بانوی جوان دنیای بسته خیالی و هنرمندانه خود را رها می کند و در تلاشی نافرجام برای یافتن محبوب دنیوی خود رهسپار سرنوشتی می شود که از پیش برایش رقم خورده است. در بند پایانی شعر طعنه غم انگیزی رقم می خورد هنگامی که لنسلوت به نظاره جسد بیجان بانوی شالوت می ایستد و به آرامی این جمله را زمزمه می کند: " چهره زیبایی دارد فضیلت الهی بر او باد ! "



تحلیل و تفسیر شعر با رویکردی به فضای اجتماعی و هنری دوره ویکتوریا
قطعه بانوی شالوت به لحاظ پیچیدگی معانی و تعدد درونمایه ها به کرات مورد تفسیر قرار گرفته است. دو تفسیر عمده در این بین وجود دارد که یکی شخصیت بانوی شالوت را به عنوان نمونه ای از جایگاه زن در دوره ملکه ویکتوریا بررسی می کند،  و دیگری که با شعاعی باز تر،  و  با رویکردی نمادین، بانوی شالوت را ناظر بر وضعیت هنرمند در آن دوره می داند. لازمه پرداختن به هریک از این تفاسیر آنست که ابتدا تصویری کلی از زمینه اجتماعی خلق این اثر و همچنین بینش های هنری مطرح در آن دوره بدست اوریم.

جایگاه زن در دوره ویکتوریا
بریتانیا در دوره زمامداری ملکه ویکتوریا بین سالهای 1837 تا 1901 از قدرت و جایگاه بین المللی ممتازی برخوردار است و به پاس انقلاب صنعتی، و به تعاقب آن توسعه مستعمرات خود، از تمکن مالی بی سابقه ای نیز برخوردار می شود. با این حال این کشور در درون با تناقضهای بغرنجی روبروست. از یکسو کارخانه جات صنعتی نیازمند نیروی کار بیشتر هستند که مستلزم پیوستن زنان به خیل عظیم کارگران است، و از سوی دیگر همین زنان در راستای حفظ ارزشها و الگوهای سنتی دوره ویکتوریا به ماندن در خانه و رسیدگی به وظایف خانه داری خود تشویق می شوند.
در این دوره زنان از حقوق ناچیزی برخوردارند --  نه حق رای دارند و نه حتی حق مالکیت. هرانچه که به آنها تعلق دارد به واسطه ازدواج به مالکیت شوهر در می اید. نقش اصلی زنان رسیدگی به امور خانه،  نظافت،  فرزند پروری  و ارضای نیازهای شوهر است. خشونت خانگی علیه زنان به شکل فرا گیر گسترش می یابد و تن فروشی به ویژه در شهرهای صنعتی به شغلی پر رونق مبدل می شود. در واکنش به این ناهنجاری ها و به موجب تلاشهای کنشگران اجتماعی در سال 1853 نخستین قانون زن آزاری به منظور محدود کردن خشونت علیه زنان، و نه منع کامل آن، تصویب شده و به اجرا در می- اید. این در حالیست که لایحه منع حیوان آزاری سه دهه پیش تر به تصویب رسیده بود.
بانوی شالوت همچون بانویی باکره، منفعل، محصور در خانه و در عین حال اثیری و اسرار امیز، در واقع منطبق است بر تصویر زن ایدآل در جامعه انگلستان سده نوزدهم. او تا زمانی که در فضای بسته اندرونی بسر می برد از گزند در امان است. اما انچه که بانوی شالوت را به قهرمان افسانه ای این شعر بدل می کند، و به تعبیری دیگر او را به ورطه فنا می کشد، لحظه ایست که او خانه یا " چهار دیواری "را ترک می کند و با رها کردن مشغولیت خانگی خود سوار بر قایق رهسپار دنیای بیرون می شود. این حرکت انقلابی او که بطور نمادین در پاره کردن زنجیر قایق و فاصله گرفتن از جزیره نیز تداعی می شود در نهایت به فرجامی جز مرگ منجر نمی شود.

رویکرد هنری
اگر بانوی شالوت را نه به عنوان یک زن بلکه چون یک هنرمند در نظر بگیریم به تفسیر متفاوتی از کلیت شعر دست خواهیم یافت که البته هیچ تناقضی با تفسیر نخست آن ندارد. هنر او بافتن و اثرش پرده ایست بدیع مزین به نقوش رنگارنگ که هرچند زیبا اما بی فایده می نماید. این مشغولیت بی ثمر و تضاد معنادار آن با کار پرثمر دروگران که در بندهای ابتدایی شعر به آن اشاره می شود  تمایز ریشه ای بین کنش هنری و کنش سودمند را بیان می دارد. درو کردن زمین به عنوان یک کنش گروهی در مغایرت آشکار با بافتن پرده منقوش که کنشی فردیست نهاده می شود. 
.

دروگرها در میان کشتزار
جو ها ، ریش های رقصان زمین را
درو می کنند
طنین آوای شاد یک ترانه کهن
که در هجوم باد جاری ست را می شوند
که خرامان به سمت برج های بر افراشته کم لوت شناور می شود

بانوی جوان علاوه بر بافندگی آواز هم می خواند که تنها به گوش " دروگرهای خسته " می رسد، اما آنهم فایده ای برای مردمان دیگر ندارد. هنرمند به آفرینش زیبایی می پردازد اما بر خلاف دروگر ماحصل کار او دردی از جامعه حل نمی کند. این مضمون را می توان نشانه ای دانست از پیوند تنیسون و فلسفه زیبایی شناسی کانت که در آن فایده مندی ناقض آفرینش هنری محسوب می شود.

در انتهای روز
هنگام درخشش ماه
دروگر های خسته
دروهای شان را کومه می کنند
نجوای دلنشینی توی گوش های شان می نشیند
این فرشته است
بانوی شالوت

بکار گیری خلاقیت در آفرینش " پرده سحر آمیز " درونمایه دیگریست که بانوی جوان را در مقام هنرمند قرار می دهد. آنچه که او در آینه می بیند تنها سایه هایی تاریک است از دنیای واقعی، اما آنچه که بر پرده او نقش می بندد طرحی ست دلفریب و مملو از رنگ. او هنرمندی ست که در خلق اثر بدیع خود از قوه خیال مدد می جوید.  

سپیدی ِ صبح
سیاهی شب
خلوتی که با دستگاه بافندگی پر می شود
او می بافد و می بافد
پرده ای سحر آمیز از رنگ هایی دلفریب
نقش های شادی ، بر پرده می زند
نجوایی در ذهنش می چرخد :
او باید ببافد
با نخ های رنگین

بانوی جوان بی وقفه " می بافد و می بافد " و یک دم هم دست از کار نمی کشد تا اینکه به وسوسه دیدن لنسلوت از آینه روی می گرداند، و برای نخستین بار از پنجره به دنیای واقعی نظر می افکند. لنسلوت در اینجا می تواند نماد جهان بیرون و بعد اجتماعی زندگی باشد که هنرمند با پیوستن به آن ناگزیر باید هنر و آفرینش خلاقانه اش را قربانی کند.  بانوی شالوت که در خلوت خود آواز می خواند و بی وقفه به بافتن پرده جادویی مشغول است نماد هنرمندی ست عزلت نشین که فارغ از هیاهوی زندگی روزمره تنها به خلق هنر می پردازد. اما لحظه ای که از آفرینش دست می کشد، طلسم بر او چیره شده و او را به زوال می کشد. کشش هنرمند به سوی زندگی اجتماعی و تعامل با دیگران از یک سو، و تمایل او به فردیت و عزلت گزینی به منظور آفرینش هنری از سوی دیگر، دغدغه ایست که هر هنرمندی به نوعی با آن روبروست. به نظر آنگونه می اید که یکی باید فدای دیگری شود. 
                                                               

بانوی شالوت و مکتب رمانتیسیزم

بسیاری از اثار لرد تنیسون از جمله قطعه بانوی شالوت را می توان متاثر از بینشها و مضامین مکتب رمانتیسیزم در اروپای سده نوزدهم دانست. این مکتب در واکنش به اوضاع اجتماعی سیاسی و تحولات بنیادین  ناشی از عصر روشنگری قرن هجدهم شکل گرفت. انقلاب صنعتی در انگلستان و انقلابهای سیاسی در امریکا و فرانسه در نهایت منجر به اوضاع نابسامان جوامع اروپایی و سرخوردگی گسترده اقشار مختلف در سالهای پایانی قرن شد که از دل آن گرایشهای رادیکال و ملی گرا سر بر اوردند. در ادبیات ظهور قهرمانهای یکه و تنها با سرنوشتی نافرجام که بسیاری مونث یا خردسال بودند در کنار درونمایه هایی چون ترس، انزوا و رهایی رفته رفته به شکل گیری و قوام ژانر رمانتیک در نیمه نخست سده نوزده منجر شد.

دوری جستن از هزل، تاکید بر طبیعت به عنوان  یگانه منبع سرشار از زیبایی و معنویت،  و رجوع به افسانه های قرون وسطایی و قصه های فوکلور از دیگر مشخصه های این سبک ادبی به حساب می ایند.  ادگار الن پو شاعر و نویسنده گوتیک در رساله فلسفه نگارش " حس مالیخولیا و تعمق در امر زیبا " را دو رکن اصلی آفرینش ادبی می دانست. از نظر او " بی تردید موضوعی شاعرانه تر از مرگ یک بانوی زیبا وجود ندارد."

از نقشمایه های اصلی ادبیات این دوره می توان به مفهوم سفر و ترک دیار اشاره کرد که از مضامین عمده شعر بانوی شالوت نیز محسوب می شود. لحظه ای که بانوی جوان قصد عزیمت می کند را می توان نقطه اوج داستان به شمار اورد. پافشاری شاعر در بکار گیری عناصر طبیعی از قبیل آسمان، ماه، درخت، دشت، تپه و غیره در اکثر ابیات شعر و تاکید بر نشاط و زایندگی آنها در اشاره به " دشتهای گلپوش و صنوبرهای لرزان "مبین نیت او در انعکاس تضاد بین دنیای غم انگیز انسان و دنیای پر نشاط طبیعت است.



بازنمود بانوی شالوت در نقاشی مکتب پیشا-رافایلی

قطعه بانوی شالوت در بدو انتشار مورد استقبال محافل هنری به ویژه منتقدان سرشناسی چون راسکین واقع شد. نقاشان مطرح میانه قرن نوزده انگلستان به شکلی بی سابقه به تصویر سازی از این شخصیت ادبی اسرار امیز روی اوردند. ویلیام هانت و گابریل روزتی که به تازگی همراه با جان میلی جنبش پیشا- رافایلی را در سال 1848 بنیان نهاده بودند هر دو در چندین پرده و گراور به این سوژه پرداختند.  بانوی شالوت، ماریانا شخصیت زن دیگر اثر تنیسون با همین عنوان، و اوفیلیا برگرفته از نمایشنامه هملت شیکسپیر بارها در نقاشی های پیشا- رافایلی به تصویر کشیده شدند. این شخصیتها هر سه زنانی جوان بودند یکه و تنها که با عشقی نافرجام به کام مرگ می رفتند. مضامینی اینچنین دستمایه های بصری بی نظیری قلمداد می شدند که علاوه بر انعکاس ارزشهای رمانتیک زمانه هر نقاش چیره دستی را به چالش می خواندند.

   ویلیام هلمن هانت، بانوی شالوت ( 1905 – 1886 )

                                                                             


تصویری که هانت از بانوی شالوت ساخت با کمی انحراف از متن شعر بانوی جوان را چون زنی معترض و نیرومند به تصویر کشیده که در حال پاره کردن ریسمانها ی تابیده به تنش است. در این نقاشی هانت با بکار گیری رنگهای شفاف و درخشان، حتی در پس زمینه، و پرداخت ریزه کاریها و جزییات کلیه عناصر تصویر در واقع از سنت نقاشی کواتروسنتو یا همان رنسانس اولیه پیروی کرد. در پس زمینه این تابلو نقوش مریم باکره و عیسی خردسال همراه با کتیبه ای منقوش به تصاویر کروبیان همگی دلالت دارد بر رویکرد نقاش نسبت به بانوی شالوت و تلاش این هنرمند در جهت بزرگنمایی جنبه مذهبی شخصیت وی. به نظر می رسد بانوی جوان، با پاهای برهنه و نگاه خیره به سمت تصویر لنسلوت، قصد دارد خود را از تجرد مذهبی خلاصی دهد. این نیت را در کنش نمادین شکافتن ریسمانها نیز می توان دریافت. در قسمت پایین تابلو سمت راست صندلهای بانوی جوان به گونه ای قرار داده شده اند که در اشاره ای آشکار پرده نامزدی خانواده ارنولفینی ( 1434 ) اثر نقاش هلندی یان ون ایک را تداعی می کنند.

 اتمام این اثر حدودا بیست سال به طول انجامید(1906--1886 ) اما نتوانست رضایت شاعر را جلب کند. این تنها پرده ایست که تنیسون درباره آن اظهار نظر کرده و صریحا ناخشنودی خود را ابراز داشته است، چراکه از نظر او این تصویر با توصیفات کلامی متن شعر مغایرت داشت. برای مثال ریسمانهای تن پیچ و گیسوان مواج المانهایی بودند که هانت به منظور القای دریافت شخصی خود از شعر به تصویر اضافه کرده بود. در این خصوص راسکین در نامه ای به تنیسون در نقد نقاشیهایی که بانوی شالوت را به تصویر کشیده اند اظهار می دارد: " بسیاری از این تصاویر ارزنده اند اما در تفهیم باطن شعر عاجزند چراکه هرکدام روایتی شاعرانه در زبانی دیگرند..."





                             ویلیام واترهوس، بانوی شالوت 1888

                                
جان ویلیام واترهوس 1917 –  1849  را می توان زبده ترین نقاش مکتب پیشا – رافایلی دانست که به پیروی از سنت دیگر هنرمندان این مکتب بارها به تصویر سازی از شخصیتهای ادبی مبادرت ورزید. او سه پرده از بانوی شالوت ساخته است که هر کدام بانوی جوان را در موقعیتی متفاوت به نمایش-    می گذاردند. در پرده نخست ( 1888) بانوی شالوت سوار بر قایق در حین عزیمت به سوی کملوت تصویر شده است. بر خلاف هانت، واترهوس حداکثر تلاش خود را بکار گرفته تا به متن شعر وفادار بماند.

بانوی شالوت...
در انتهای روز
هنگام تولد تاریکی
زنجیر را به آب سپرد
و میان وسعت قایق آرمید
جریان ِ غران رود، او را با خود برد
بانوی شالوت را

آرمیده بود ، با قامتی یکسر پوشیده از هاله ای سپید
رها و معلق به اهتزاز در آمده بود
و برگ ها بر فراز پیکرش
به آرامی سقوط می کردند


 

 
در پرده واترهوس موقعیت زمانی و مکانی بانوی شالوت با دقت از متن شعر اقتباس شده و المانهای نمادینی مثل زنجیر، پوشش سپید، و برگهای ریزان به وضوح از زبان شعر به زبان تصویر ترجمه شده اند. بانوی جوان در این صحنه با لبهای نیمه باز در حال سر دادن واپسین نغمه خود به تصویر کشیده شده، و با چشمانی نیمه بسته به طبیعت از متن شعر در حالت " خلسه " نشان داده شده است. چهره بانوی شالوت در اینجا تداعی گر حالت چهره ترزا در مجسمه خلسه قدیسه ( 1652—1645) اثر جان لورنتسو برنینی است.  برگ خشکیده ای که بر دامان بانوی جوان افتاده،  و علفهای بلند اما شکسته قامتی که در پیش زمینه پرده خودنمایی می کنند،  همگی نشانگر سرنوشت محتوم او هستند.  مرگ قریب الوقوع دختر جوان همچنین در استفاده از رنگهای سرد و تیره به خوبی القا می شود. سه شمع در برابر بانوی جوان قرار دارند که دو تای آنها خاموش شده و سومی هم در وزش باد  سوسو میزند: نمادی گیرا، که هرچند در متن شعر اشاره ای به آن نشده، اما کارکرد بصری اثرگذاری در نقاشی واتر هوس یافته و فضای سوگواری و مرگ را به خوبی القا می نماید. تنها نظاره گر این مصیبت تمثال کوچک مسیح است که در کنار شمعها قرار داده شده است، و مبین پیوند این اثر با مضامین هنر قرون وسطی می باشد.

 بافته آویخته بر کناره قایق در تضاد با فضای کلی اثر حاوی رنگهای گرم و سرشار از زندگی است. بر حاشیه آن تصویری نقش بسته از یک زوج جوان که به تازگی عهد همسری بسته اند، و به گونه ای نمادین بیانگر آمال و حسرتهای دختر جوانی ست که خود را از لذایذ دنیوی محروم کرده است. پرداختن به جزییاتی اینچنین به شیوه لعاب گذاری چند لایه ای که عموما کارکردی نمادین دارد، از ویژگیهای بارز نقاشی های اخوت پیشا_رافایلی می باشد: جنبشی که ویلیام واترهوس به احیای دوباره آن در اواخر سده نوزده کمک شایانی نمود.



                        



Sunday, November 10, 2013



نقد شماره 3
" گربه و قفس قناری" اثر کمال الملک
به نگارش احسان مالکی

کمال الملک در بیش از چهل پرده پرندگان را نقاشی کرده است و در اکثر این اثار به تفصیل به جزییات پرو بال سوژه پرداخته و با استفاده از سایه روشنهای دقیق ویژگی سه بعدی به اثر خود بخشیده است. اما دراین پرده قناری سفید با حد اقل پردازش و قرار گرفتن در امتداد دید بیننده در موقعیتی دوبعدی و ایدال کیفیتی غیر زمینی یافته و دست نیافتنی جلوه می کند. فقدان سایه روشن در اجزاء کلیدی به سیاق نگارگری و به پیروی از نقاشی ایرانی توسط ترکیب جفتی رنگهای محلی جبران شده است: برای نمونه سبز تیره و سفید در بدن گربه، قهوه ای تیره و سبز روشن در پس زمینه، و ابی و سفید در گلدان.

قفس طلایی رنگ قناری از دیگر عناصر مهم تابلو می باشد که همچون چلچراغی سنگین و محکم به فضای اطرافش دوخته شده و در تضاد با عدم تعادل گربه نشانگر ضعف شکارچی در برابر پرنده است. قفس در این اثر کارکردی کنایه امیز و دوگانه در بر دارد: از یک سو پرنده را محسور و محروم از ازادی کرده و از سوی دیگر او را از گزند گربه محفوظ کرده است. ظرافتی شاعرانه که کمال الملک به مدد ان  بیننده را از نظاره صرف به مکاشفه در اثر ارتقا می دهد. انچه که شکار و شکارچی را به هم پیوند میدهد رنگ سفیدی است که کمان وار چشم بیننده را از گوشه پایین تابلو به نقطه ایدال ان، یعنی محل قرار گرفتن قناری، هدایت می کند.

بر خلاف سنت نقاشی ایرانی نقش و نگارهای روی دیوار، مبل و گلدان به قدری خفیف کار شده اند که هیچ مزاحمتی برای جلوه مضمون اصلی پرده که همان تقابل نمادین یک موجود زمینی با یک موجود غیر زمینی است، ایجاد نشود.

 معانی ست در زیر حرف سیاه           چو در پرده معشوق و در میغ ماه
سعدی  

Share Please !

Tuesday, November 5, 2013

تحلیلی بر دو تابلوی " فالگیر یهودی " و " رمال " اثر کمال الملک

 به نگارش احسان مالکی



 بدون شک تابلوی "فالگیر یهودی" اثر کمال الملک نقطه عطفی در تاریخ هنر معاصر ایران محسوب میشود. این اثر از حیث پرداخت و ترکیب بندی دارای ویژگیهای منحصر به فردی است که نشان از پختگی هنرمند و تسلط بی سابقه اش بر عناصر بصری در مکتب ریالیسم دارد
انچه که به وضوح به چشم میاید انست که کمال الملک در این اثر از ناتوریالیسم پیشین فاصله گرفته و به دور از فشارهای درباری و موضوعات سفارشی، به خلق یک اثر تماما اجتماعی با ساختاری واقع گرایانه پرداخته است چهار شخصیت حاضر در تابلو در ترکیبی دورانی به یکدیگر پیوند داده شده اند. فضای اتاق ارام و بی ارایه همچون خلوتگاه تصویر شده است، که چیرگی عناصر انسانی بر فضا را به خوبی انعکاس می دهد
نگاه شخصیتها به یکدیگر به گونه ای توزیع شده است که نگاه بیننده را به چرخش در می اورد. هر چهار نفر لبخندی بر لب دارند که به طرزی بی نقص بر چهره ها نقش بسته و حکایت از سر درون انها دارد. پیر مرد فالگیر حریص و طماع به نظر می اید و دختر جوان خام و ناپخته و به ظاهر فریفته پیش گویی رمال مینماید پشت سر انها زن و مرد میانسالی نشسته اند که نگاه معنا دارشان به دو شخصیت اصلی تابلو، انها را در چشم بیننده جذاب تر می کند. زن میانسالی که لمیده و اسوده خاطر می نماید ،در تضاد با دختر جوان، ظاهرا فقط به دید سرگرمی به موضوع می نگرد و مرد میانسال با نگاهی براق و شهوت الود چهره نقاب بر کشیده دختر را نظاره می کند




تابلوی " رمال " اثر دیگریست از کمال الملک که در ان دوباره به موضوع فالگیری پرداخته شده است. اما این بار در قیاس با پرده " فالگیر یهودی " سوژه در ساختاری کاملا متفاوت تصویر شده است. اگر پرده فالگیر را دارای یک ترکیب بندی دایره وار و چرخشی و سیال بدانیم، متقابلا پرده " رمال " را باید در قالب ترکیب بندی مثلثی، زاویه دار و کمی خشکتر بررسی کنیم. در این پرده سه شخصیت به گونه ای حول یک میز چهار گوش نشانده شده اند تا ترکیب بندیهای هندسی مورد نظر نقاش، یعنی مثلثهای زاویه دار، به خوبی شکل گیرند. حال و هوای این تابلو و احتمالا موضوع مورد بحث رمال و مشتریانش جدی و خشک مینماید، و همه عناصر پرده در همین راستا و کاملا هدفمند طراحی شده اند. برای مثال عمق فضای اتاق با دیواری محراب مانند، و همینطور حالات چهره ها و پوشش سیاه و سنگین هر دو زن از دیگر عناصری هستند که به خوبی فضای حاکم را القا می کنند. رمال نیز پیرمردی فرتوت ، اما با صلابت، جلوه می کند که ، بر خلاف فالگیر یهودی، به ظاهر از روی تعمق و همدردی لب به سخن گشوده است


در مقایسه این دو اثر انچه که بیش از همه توجه مرا به خود جلب کرد نگاه متفاوت و دوگانه کمال الملک به یک سوژه اجتماعی ست. این بیانگر ذوق سرشار هنرمند در بهره گیری از تمام امکانات بصری جهت نمایش این دوگانگی و تضاد در پرداختن به یک سوزه واحد است که او را در زمره بارزترین نقاشان مردمنگار قرار می دهد

Monday, April 29, 2013

The Art World Cup!


A while ago I saw a post on Facebook about an art competition where a so-called master had challenged another to a painting contest, or better to say a duel, to decide which one of the two was better! It struck me as a quaint idea.

Ludicrous as it may sound, it is amusingly indicative of the nature and motives behind some, if not all, artistic endeavours! But why not? If sprinters and chess players can have championships, why should artists deprive themselves of the excitement and exhilaration that accompanies any competition! after all isn't art all about seeking admiration! Isn't it all about Wows, FB Likes and Comments! Well you may logically contend that art is transcendent, cathartic and spiritually uplifting: It may well be all of these, yet it can hardly be denied that all artists, deep down, seek audience and praise in the wake of it.

I have a confession to make here, throughout my artistic life I have struggled to reach a point, high and beyond in artistic terms, but where or what that point is I don't have a clue. So if I don't know where I am going, can there be any enjoyment in walking the path? Definitely yes, I would say; It is people's admiration that spurs me on, yet I've often pretended not to care about people's admiration. Now the question is why should people admire artists. Is it all about beauty? much artwork that is being praised today is anything but beautiful!  My opinion is that it has more to do with mystery than beauty. the artist is the village idiot who is being emboldened by claps and hurrahs to go and check in the cave up in the mountains simply because nobody knows what's in there.

Therefore there is this unwritten agreement between the artist and the audience for one side to bestow admiration and for the other to foolishly accept it. The artist thereby has fallen victim to his avarice for admiration. In one word the artist has morphed into a praise-thirsty biped.

Thanks to Facebook, now there has opened myriads of opportunities to win admiration from friends and strangers alike. The more likes you get, the better an artist you are. But even that does not satiate our instinctive desire for praise. How about a formal contest where artists may compete against one another, beat their way up to the championship. Then national champions can  vie for the Art World Cup in painting, for instance, or any other field. In 5 years we can have our Art Olympics. Here are a few of my suggestions for various fields of competition for painters:

1. Speed painting ( the winner is one who can create the largest painting in the shortest)
2. Jumping over easels
3. Fencing ( instead of swords artists use mahlsticks)
4. Palette cleaning ( speed matters)
5. Running uphill with all painting tools ( exclusively for landscape painters )
6. Brush throwing

As you can see the list is inexhaustible and the variety is amazing. I wonder why such competitions were not organized earlier. Possibly past artists weren't as clever as we are, or maybe not as competitive and praise hungry! It's a pity the likes of Rembrandtt, Vermeer, and Rubens did not have this opportunity to become art champions of their time!




Tuesday, October 2, 2012

One Person Show in Esfahan

Ali Ghapu and the Shah Mosque in Naghshe Jahan square

 My Upcoming Painting Show in Esfahan


It's a rather chilly October morning in Tehran, and I'm doing this post from my studio apartment where I created most of my recent still life paintings that are going to be on exhibit in my hometown Esfahan next week. I am so excited about showing my works in the city where I started learning art about 20 years ago. The show will,hopefully, give me an opportunity to meet some local artists in an old architecturally rich city where, even, the lay person is said to be appreciative of art. The city is known to have been an arts and crafts hub for hundreds of years. The building you see in the foreground is Ali Ghapu, a 400-year old royal mansion, overlooking the whole of the square underneath. The square itself used to be a polo ( chowgan ) playgroud, and the second floor of the building presumably provided the VIP seats for the shah and his royal family. The blue dome in the background belongs to Shah mosque, one of the two large mosques in the square. The other mosque, that is located  right across from Ali Ghapu on the other side, lacks minarets and was mainly used by the harem residents.

Drama in Still Life

Below is a sample of the paintings on the show. My purpose was to create as much drama in a still life as possible, hence the dramatic lighting and the stark contrast of colors and values. I lined up a few apples against the wall and threw in a couple of tiny red roses to go with the band, the set-up was meant to look like a stage, and I did my best to give equally important roles to all the items. Yet the dappled apple with the hard edge along the right side seems to stick out as the leading actor and the red rose to the left of it as the supporting actress!

Dappled Apple ( oil on board )